سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ در صفت مؤمن فرمود : ] شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش . سینه او هرچه فراختر است و نفس وى هرچه خوارتر . برترى جستن را خوش نمى‏دارد ، و شنواندن نیکى خود را به دیگران دشمن مى‏شمارد . اندوهش دراز است ، همتش فراز . خاموشى‏اش بسیار است ، اوقاتش گرفتار ، سپاسگزار است ، شکیبایى پیشه است ، فرو رفته در اندیشه است ، نیاز خود به کس نگوید ، خوى آرام دارد ، راه نرمى پوید . نفس او سخت‏تر از سنگ خارا در راه دیندارى و او خوارتر از بنده در فروتنى و بى آزارى . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 مرداد 23 , ساعت 7:0 عصر
    راهی شب شده ام
    خسته و دلزده ام
    راه بس تاریک است و در این تاریکی رشته ی افکار من درگیر است
    آه، صدایی آمد
    زوزه ی گرگی بود و چه آرام و قشنگ
    درد دل را میگفت ناله اش حساس بود
    از صدای گرگ بر فراز آن کوه بلند من به خود لرزیدم
    نه به این خاطر که صدا از گرگی بود
    و نه تاریکی شب و نه آن کوه بلند، دره ی تنگ
    بلکه آن صدا خاطره اش آشنا بود
    نمیدانم کجا؟
    آه نه، صبر کن!
    آن صدا، بله آن سد بلا
    همهه ی شهرم بود
    بله آن قول وفا، جور و جفا در دیار من بود
    آن صدا، صدای گرگ نبود صدای مرد نبود
    چون در شهر من دیگر مرد نبود
    که پر از نامردی در دلش خفته شدست اکنون شب شده است
    گرگ ها جمع شده اند
    چه کسی را بدرند
    نگاهی به خودم انداختم
    همچنان اینجایم!!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ